زیب النسابگُم دختر اورنگ زیب عالمگیر پادشاه هندوستان بود که در شعر «مخفی» تخلص مینمود.
زیب النسا به هیچ خواستگاری سر فرو نیاورد و چون کسی را لایق همسری خود نمیدانست تا آخر عمر همسر اختیار نکرد. با این حال زیب النسا به حکم غریزه بشری و مقتضای جوانی چنان که افتاد و دانی در دام عشق یکی از وزرای پدر که موسوم به عاقل خان و جوانی رعنا و برازنده بود گرفتار شد و عاقل خان نیز عشق شدیدی نسبت به «مخفی» پیدا کرد و بین آنها سر و سری ایجاد شد و پیغامهای مشتاقانه رد و بدل گردید. چند نفر از مغرضین قضیه را به گوش عالمگیر رسانیدند.
اورنگ زیب عالمگیر ابتدا خشمگین شد ولی چون پای دخترش در میان بود و مدرکی هم در دست نداشت بدین فکر افتاد که قضیه را به وسیله ای امتحان کند و مدرک بدست آورد.
گویند اورنگ زیب را هفت وزیر بود. وی دستور داد که هر یک از وزرا به نوبت اجازه دارند که بیست و چهار ساعت در تمام قصور سلطنتی آمد و شد کنند و بدین ترتیب هفت روز هفته بین آنها تقسیم گردید.
دی این میان شبی هم نوبت عاقل خان رسید و فرصتی بود تا دو دلداده یکدیگر را ببیند. اورنگ زیب چند نفر از جاسوسان را مامور کرد که شبی که نوبت عاقل خان است با نهایت دقت مراقب او باشند و هرجا که رفت و با هرکس که ملاقات کرد او را مطلع سازند.
از آن طرف عاقل خان که مرد فهمیده و عاقبت اندیشی بود از روی فراست دریافت که قضیه از چه قرار است، از این رو از عواقب کار ترسید و شبی که نوبت او بود تا در قصر سلطنتی آمد و شد کند تمارض کرد و از منزل بیرون نیامد. مخفی با نهایت اشتیاق منتظر شب نوبت عاقل خان بود و امیدوار بود که در آن شب به دیدار محبوب نایل گردد ولی در آن شب هرچه انتظار کشید و تا بامداد بیدار ماند به زیارت دلدار نایل نگردید. بامدادان، مخفی این مصراع را نوشته برای عاقل خان فرستاد:
«شنیدم ترک منزل کرد عاقل خان.»
عاقل خان چون شعر محبوب را دید در پاسخ او این مصراع را نوشت:
«چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی.»
سلام
خوبی مهندس؟
خوش به حالش چقدر عاقل بود !!
راستی اون کتابی که گفتی دو سه ماهه منتشر شده اسمش بیدل قصه گو !! هست
موفق باشی
سلام!
قربانت!
در چه حالی؟!
اره! the tales of beedle the Bard
دستت درد نکنه!
اره! چرا عاقل کند کاری که باز اید به کنعان غم مخور؟! :دی
سلام
ببخشید کامنت قبلی اشتباهی دستم خورد و سند شد
میشه حذفش کنید لطفا....؟
بگذریم..
داستان خیلی جالبی بود
واقعا این عاقل خان عشقش بیشتر عاقلانه بوده نه ..
چون وقتی کس عاشق میشه به این چیزا فکر نمیکنه که مثلا چه نقشه ای ممکنه براش کشیده باشند..
میگم پس این شعره ((چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی))
منظورشون عاقل خان بوده نه عاقل؟ چه ایهام جالبی....
سلام!
بر عکس چیزی که همه فکر میکنن،عشق اگر عشق باشه باعث زیاد شدن عقل میشه! عقل اگه نباشه اسمش وابستگی هست!و عقله که باعث حفظ عشق میشه!
ممنون !
یا علی
سلام
خدا قوت
حکایت هاتون به غایت شیرین هستن!
ممنون که می نویسید تا ما بدونیم.
سلام!
س-ف عزیز خوش اومدید!
هدف من هم همینه! انشا..ا همونطور که من از خوندنشون لذت میبرم ،شما هم حظ کافی رو ببرید!
یا علی
سلام
بله شما درست میفرمایید
عشق واقعی عشقیه که با عقل همراه باشه
البته از عاقل خان بعید بود عاقلانه بیندیشد
چون اگه اگه اون مخفی رو میخواست بدون خجالت و ترسی میرفت از باباش میخواست دخترشو..
و رابطه ی پنهانی و مخفیانه رو با مخفی ادامه نمیداد ...
اینه که میگم از عاقل خان بعید بوده عاقلانه بیندیشه..
و البته اون عشقی که شما میگید متاسفانه خیلی خیلی کم هست....
انسانها بیشتر هوس رو با عشق اشتباه میکنند...
و حتما همه مون اینو شنیدیم که:
دوست داشتن از عشق برتر است!
چون دوست داشتن به مثال شنا کردن است ولی عشق به مثال غرق شدن در دریاست...
ممنون
یا حق
چرا عاقل کند کاری که بعدا خود به خود گوید خودم کردم که لعنت بر خودم بادا بادا مبارک بادا انشاالله مبارک بادا